ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
همانطور که در خبرها آمد طی هفتههای گذشته رایانههای دولتی ایران مورد هدف بدافزاری به نام شعله (Flame) قرار گرفت. وجود چنین ابزار پیشرفتهای نشانه آغاز عصر جدیدی از جنگهای سایبری است. ساختار این بدافزار و عملکرد آن نشاندهنده استفاده از یک تیم بزرگ مهندسی نرمافزار برای ساخت آن است. در این نوشته ۲۵ نکته بارز درباره ویژگیهای این بدافزار را خواهید خواند.
دسترسی سریعتر به فولدرهای Share شده در شبکه
در صورتی که کامپیوتر شما تحت شبکه است اما احساس
میکنید سرعت دسترسی به فولدرهای Share شده توسط اطرافیان برای شما کم است
با استفاده از این ترفند میتوانید به سادگی و با انجام عملی کوتاه سرعت
دسترسی به فولدرهای به اشتراک گذاشته شده را بیشتر کنید.
با راست کلیک و انتخاب Delete آن را حذف نمایید.
قدرت اندیشه در 4 داستان کوتاه
* کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز
اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد،
کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند
تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد.
مردم با سطل روی سر الاغ هر بار خاک می ریختند اما الاغ هر بار
خاکهای روی بدنش را می تکاند وزیر پایش میریخت و وقتی خاک زیر
پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها
همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور
به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.
**نکته:*
*مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم:*
*اول: اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند.*
*دوم: اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.*
*2. قدرت اندیشه***
* پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد .
او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار
خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند
که او هم در زندان بود .
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب
زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت
همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه
خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد .
من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر".*
*طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا
مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*
*ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در
مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای
پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که
چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟*
*پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین
کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم".*
*نکته:*
*در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی خواهیم یافت و یا راهی خواهیم
ساخت
ادامه مطلب ...
دو داستان بسیار زیبا و آموزنده از پائولو کوئلیو
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین
باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم
گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه
عاشق شاهزاده بود،دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو
شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: میدانم هرگز مرا
انتخاب نمیکند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز
موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت: به هر
یک از
شما دانهای میدهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من
بیاورد.... ملکه آینده چین میشود. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی
کاشت.
سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری
صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.
روز ملاقات فرا رسید ، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر
کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسید. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و
در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد
بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور میکند: گل صداقت...
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!
ادامه مطلب ...